در سالهای آغازین قرن بیستم، بهرههوشی به عنوان روشی برای جدا کردن افراد متوسط از افراد باهوش استفاده میشد. آلفرد بینه روانشناس فرانسوی به وسیله آزمون، موفق به سنجش بهرههوشی افراد شد که شامل تواناییهای بالقوه عقلانی، مثلِ تواناییهای زبانشناختی، تحلیل منطقی، هوش ریاضی، سرعت محاسباتی و حافظه بالا است(myers، 1998). در آن زمان انسانهایی، موفق تلقی میشدند که ضریب هوشی بالایی داشتند(Weschler, 1958) و بیشتر مطالعات، بهرههوشی را ضامن موفقیت فرد در زندگی میدانستند و آن را تضمینی برای رهبری اثربخش قلم داد میکردند(Lord, DeVader, & Alliger, 1986).
اما تجربه نشان داد که سنجش هوش شناختی بوسیله آزمون بهرههوشی دربرگیرنده تمام ابعاد هوش نیست و ميزان هوششناختی افراد، ضامن موفقيت آنها در کل زندگي نمیباشد. از این رو، دانشمندان، انواع دیگری از هوش را برای پیش بینی موفقیت و رهبری اثربخش مورد مطالعه قرار دادند. یکی از روانشناسان بنام، در حوزه آموزش، یادگیری و هوش، توراندايک ، معتقد است انسان دارای انوع مختلفی از هوش است، مثل هوش اجتماعی که شامل توانایی درک دیگران و مدیریت روابط خود با دیگران به صورت هوشمندانه است. حتی وِلشلر ، پایه گذار مقیاس هوش بزرگسالان و تستهای هوش، معتقد است علاوه بر عوامل هوشی، عوامل غیرهوشی ویژهای نیز در بروز رفتار هوشمندانه مؤثر هستند. او نظریهای را مطرح کرد مبنی بر اینکه نميتوانيم هوش عمومي را مورد سنجش قرار دهيم مگر اينکه آزمونها و معيارهايي نيز براي سنجش عوامل غيرهوشي مثل معیارهای عاطفی، شخصی و اجتماعی را در اختيار داشته باشيم(Wechsler, 1940).
در اواخر قرن بیستم، گاردنر نیز در نظریه هوش چندگانهاش، هوش را ترکیبی از وجوه شناختی و غیرشناختی یا شخصی معرفی کرد. عناصر شناختی هوش از نظر وی شامل شایستگیهای فضایی، کلامی، رياضي، حرکتی، موسيقيايي و طبیعتگرا است و عناصر غیرشناختی شامل دو مؤلفه درون فردی (میزان خودآگاهی) و بین فردی (توانايي درک احساسات، خواستهها، منظور و مقصود ديگران، عملکرد اجتماعي مؤثر و مهارت رمزگشايي نمادهاي غيرکلامي) است(Myers, 1998). وی معتقد است یک نوع واحد از هوش نیست که موفقیت در زندگی را تضمین میکند، بلکه طیف گسترده ای از هوش وجود دارد که سبب موفقیت فرد در حیطه های مختلف میشود. در همین راستا مدلهای دیگری از هوش نیز مطرح شدند از قبیل هوش کاربردی استرنبرگ(1997)، هوش هیجانی گلمن(1995) و هوش معنوی زوهر و مارشال(2000) و ایمونز(2000) که هوش هیجانی در این میان از اهمیت و جایگاه خاص و متمایزی برخوردار است.
در پیام های بعدی درباره هوش هیجانی و نیز نحوه شناخت هیجان ها و مدیریت آنها مطالب بیشتری ارایه خواهد شد.